-
مثل پنجه آفتاب
چهارشنبه 23 اسفندماه سال 1391 00:44
امروز یک دختر ایرانی رو توی دانشگاه دیدم بسیار بسیار زیبا مطمئنم هرکسی با هر سلیقه ای این دختر را ببیند خواهد پسندید... به قول صادق هدایت مثل پنجه آفتاب در یک کلام بخوام خلاصه کنم : آس ِ آس ! اما از اونجایی که میدونستم در صورت جلو رفتن اولین سئوالی که مثل دخترهای ایرانی داخل کشور خواهید پرسید وضعیت مالی هست تنها به...
-
در طلا فروشی بنشین و دخترهای ایرانی ببین
جمعه 4 اسفندماه سال 1391 13:12
چند روز پیش تو طلا فروشی نشسته بودم ... این چند روز پیشی که میگم دقیقا میشه زمانی که بانک محترم مرکزی اعلام کرده بود میخواد سکه پیش فروش کنه و قیمت افتاده بود رو سراشیبی (هنوزم ادامه داره... - بعد بگید همش گرونیه!) خلاصه من نشسته بودم دیدم هی ملت میان میگن سکه میخرید؟ و هی آقای فروشنده اظهار شرمندگی میکرد....بعد که...
-
معرفی دوتا فیلم مامان
جمعه 4 اسفندماه سال 1391 12:59
اگر مثل من از فیلم های جاسوسی ، مافیایی ، اکشن و از این بچه بازیها خوشتون میاد حتما فیلم SAFE HOUSE رو ببینید . از بین فیلم های دیگه که دیدم یکیشون به اسم Burn after reading نظرم رو جلب کرد ، حال و هوای این فیلم هم مثل " خانه امن " که بالا معرفیش کردم تو مایه های جاسوسی و اینها هست اما بدون اکشن و کمی هم...
-
سفر یه روزه به نصف جهان
یکشنبه 1 بهمنماه سال 1391 00:29
ماحصل سفر یک روزه به اصفهان بجز دیدن زیبایی هاش بجز دیدن زمین فوتبال زاینده رودش بجز خوردن بریونیه دروازه ملتش میتونه این باشه که بفهمی دخترای اصفهون هم خوشگلند و تا به حال غافل بودی!
-
دخترها
سهشنبه 26 دیماه سال 1391 20:47
دخترها هم جدیدا رانندگیشون خوب شده میان میچسبونن به کون ماشینت لایی میکشن وقتی نمیشه جلو رفت میان پشت سرت هی بوق میزنن سرعت بالا میرن خلاصه رسیدن به پامون شدن عین ما ای به خشکی شانس!
-
دعوت
چهارشنبه 26 بهمنماه سال 1390 14:08
بیا ابله بشویم وقتی روشنفکر بودیم خانه مان را باد با خود برد...
-
روباه سیاه زیبا
سهشنبه 25 بهمنماه سال 1390 12:33
-
بذار اینترنت مختل بشه
دوشنبه 24 بهمنماه سال 1390 00:49
-
دو رویی !
شنبه 22 بهمنماه سال 1390 00:18
-
خیابان های شهرم
سهشنبه 18 بهمنماه سال 1390 19:26
-
همسایه ما
شنبه 15 بهمنماه سال 1390 18:21
همسایه ما وقتی پدرش درگذشت پشت ماشینش نوشت : فروشی
-
عشق
جمعه 14 بهمنماه سال 1390 18:55
آنجا که درخت بید به آب می رسد، یک بچه قورباغه و یک کرم همدیگر را دیدند آن ها توی چشم های ریز هم نگاه کردند... ...و عاشق هم شدند. کرم، رنگین کمان زیبای بچه قورباغه شد، و بچه قورباغه، مروارید سیاه و درخشان کرم.. بچه قورباغه گفت: «من عاشق سرتا پای تو هستم» کرم گفت:« من هم عاشق سرتا پای تو هستم.قول بده که هیچ وقت تغییر...